خاطرات دوستان از طزرجان

از برفخانه تا مصر

در نوروز84 فرصتي دست داد به مسافرتي 7 روزه بروم. قصد ما از اين مسافرت بيابان‌گردي و طبيعت گردي در استان‌هاي فارس، يزد، اصفهان و جنوب سمنان بود.

 

 

در نوروز84 فرصتي دست داد به مسافرتي 7 روزه بروم. قصد ما از اين مسافرت بيابان‌گردي و طبيعت گردي در استان‌هاي فارس، يزد، اصفهان و جنوب سمنان بود.
هفتم فروردين ماه 84 فرا رسيد و من كوله بار خود را بستم تا راهي اين مسافرت بشوم. وسيله نقليه ما اتوبوس است. ساعت شش صبح است و ما حركت مي‌كنيم. آن چه با خود برداشته ام: وسايل ضروري سفر: كيسه خواب، قمقمه آب، چراغ قوه، لباس گرم، بادگير، نقشه مناطق، لوازم بهداشتي شخصي، ليوان و ...
روز اول‌: سفر آغاز مي‌شود. مقصد ابتدايي ما شهر آباده در نزديكي شيراز است. احتمالا چيزي در حدود 7 الي 8 ساعت تا آباده راه است. نزديكي‌هاي قم اتوبوس در كنار مجتمع توريستي رفاهي آفتاب مهتاب نگه مي‌دارد،پياده مي‌شويم. يكي از مسوولان تور از تك تك توريست‌ها سوال مي‌كند كه براي صبحانه چي ميل دارند. من نان و پنير و كره و مربا مي‌خورم اما اكثرا مايلند نيمرو بخورند.
بعد از اتمام صبحانه بيرون مي‌آيم. هوا كمي‌سرد است. منتظرم تا ديگران هم بيايند. ساعت هنوز 9 نشده است. سوار اتوبوس مي‌شويم. راننده استارت مي‌زند. موتور اتوبوس كمي‌كار مي‌كند و خاموش مي‌شود! راننده چند بار ديگر استارت مي‌زند و موتور خاموش مي‌شود. گويا مشكلي پيش آمده...
اكنون كه ساعت 12 است بايد اعلام كنم كه هنوز اتوبوس تعمير نشده است. مسوولين تور به تهران رفته‌اند تا اتوبوس جايگزين بياورند و راننده كه سراپا روغني شده مشغول تعمير است. منتظريم...
ساعت 2 است. مسوولان تور اعلام مي‌كنند تا رسيدن اتوبوس جديد وقت داريم تا ناهار بخوريم! در حالي كه بيش از 5 ساعت معطل شده ايم اتوبوس جديدي مي‌رسد. اين بار بسيار نونوارتر از اتوبوس قبلي. همه خسته‌اند. چه شروع بدي!
ساعت 9 شب است. ما از اصفهان گذشته ايم و به سوي شهرضا مي‌رويم. مقصد بعدي شهرستان آباده است. همه خسته‌اند. از ساعت 6 صبح داخل اتوبوس بوده ايم. همه لحظه شماري مي‌كنند تا به آباده برسيم.
ساعت 30/12 شب در حالي كه بيش از 18 ساعت داخل اتوبوس بوده ايم در نهايت خستگي به هتل آباده قدم مي‌گذاريم.
روز دوم‌: ساعت 7 از خواب بيدار مي‌شوم. هنوز كمي‌خسته‌ام. براي صرف صبحانه به رستوران مي‌روم. با جمع شدن همه توريست‌ها سوار اتوبوس مي‌شويم. مقصد امروز ما روستاي ده بالا از روستاهاي استان يزد است. ضمن اين كه در بين راه از ابركوه ديدن خواهيم كرد.
به ابركوه رسيديم. اعضاي كادر سرپرستي وظايف خود را به سرعت انجام مي‌دهند تا وقت كم نياورند. اولين بازديد ما از يخچال خشتي ابركوه است كه ارتفاعي برابر 22 متر و محيطي برابر 64 متر دارد.
راهنماي ما در شهر ابركوه ما را به سمت سرو كهن سال مي‌برد. درخت سروي كه به روايت پروفسور الكساندروف روسي بين 4500 تا 5000 سال عمر دارد! اين سرو در طول عمرش چه وقايعي از تاريخ ايران را ديده است.
از برج باستاني ابركوه، مسجد جامع و بافت قديمي‌اين شهر ديدن مي‌كنيم. بعد از صرف ناهار بايد راهي شهر سرسبز تفت و روستاي ده‌بالا بشويم. طبيعت ابركوه بسيار خشك و كويري است. با ورود به جاده تفت طبيعت كمي‌رنگ و بوي معتدل به خود مي‌گيرد و هوا كمي‌خنك مي‌شود. به منطقه ييلاقي استان يزد وارد شده ايم. در جايي توقف مي‌كنيم تا هم چاي صرف كنيم و هم منظره عقاب كوه را ببينيم. اين كوه شبيه يك عقاب پر ابهت است.
جاده كاملا كوهستاني شده و باور اين كه در استان كويري يزد هستيم مشكل است. از كنار شهر سرسبز تفت مي‌گذريم. شيب جاده بسيار تند شده است. اتوبوس در جايي توقف مي‌كند و در حالي كه دو ميني بوس منتظر رسيدن ما هستند پياده مي‌شويم تا به داخل روستاي ده بالا برويم. لباس گرمم را به تن مي‌كنم. هوا سرد است!
امشب را در يكي از خانه‌هاي محلي روستاي ده بالا خواهيم خوابيد. تا رسيدن وقت شام كمي‌در ده قدم مي‌زنيم. هوا بسيار مطبوع است. به خانه محلي بازمي‌گردم تا آماده رفتن براي صرف شام بشوم.
در يكي از رستوران‌هاي ده بالا مشغول خوردن شام هستيم. شام ما قيمه يزدي است. برنج عطر دل نشيني دارد و دوغ محلي با ادويه مطبوعش بسيار گوارا است. امروز روز بسيار خوبي بود به طوري كه سختي‌هاي روز گذشته از ياد همه رفته است. با ميني بوس به خانه محلي باز مي‌گرديم، كيسه خواب‌ها را پهن مي‌كنيم و در حالي كه شومينه فضاي اتاق را گرم مي‌كند مي‌خوابيم.
روز سوم‌: ديروز روز بسيار خوبي بود. همه ديشب را به خوبي استراحت كرده‌اند و آماده پياده روي و كوه نوردي امروز هستند. صبحانه مفصلي آماده شده است: چاي، نان، پنير، كره، عسل، مربا، شير، شيركاكائو، عدسي. كوله يك روزه را آماده مي‌كنم. قرار است امروز از يك مسير كوهستاني حد فاصل روستاي ده بالا تا طزرجان را پياده طي كنيم. ميني بوس‌ها دم در آماده‌اند. بارها با يك ميني بوس به طزرجان مي‌روند و ما از طريق راه كوهستاني به سمت طزرجان حركت مي‌كنيم. يك كوه نورد كه رهبر گروه كوه نوردان است با لهجه يزدي مشغول توضيح دادن است.
از اين جا كه ما ايستاده ايم مشاهده برفخانه ممكن نيست اما ميل برفخانه را مي‌توان ديد. حركت مي‌كنيم. با گام متوسط بالا مي‌رويم. قدم‌ها به آرامي‌برداشته مي‌شود تا مسير دشوار كوه پاها را خسته نكند. هوا گرم شده است. كاپشنم را در مي‌آورم و به دور كمرم گره مي‌زنم. هر از چند گاهي نياز به نوشيدن آب حس مي‌شود. قافله كوه نوردان در حال صعود است. حدود 2 ساعت پياده مي‌رويم تا به يك بلندي برسيم. با رسيدن به بلندي برفخانه را مي‌بينيم. در سمت غرب شيركوه قرار گرفته است. هيچ موقع بهتر از اين نمي‌توان نفس كشيد!
با رسيدن به بلندي توقف مي‌كنيم. همه مشغول استراحت‌اند. نيم ساعتي استراحت مي‌كنيم تا بعد از آن از جانب ديگر كوه به سمت روستاي طزرجان پايين برويم. كوه نوردي كه ما را رهبري مي‌كند نكات ضروري را در مورد پايين رفتن از اين شيب تند ياد آور مي‌شود. به آرامي‌و پشت سر هم پايين مي‌رويم.
با پايين آمدن از شيب تند كوه دورنماي طزرجان مشخص مي‌شود. در دامنه كوه دو سد بسيار كوچك به چشم مي‌خورد كه آب‌ ذوب شده از برف‌هاي برفخانه در آن‌ها جمع مي‌شود. كمي‌ديگر پايين مي‌رويم و به جوي آب مي‌رسيم. دست و رويم را مي‌شويم . آب خيلي سرد است. به كنار يكي از سد‌هاي خاكي كوچك مي‌رسيم. ناهار مي‌خوريم و استراحت مي‌كنيم تا بعد از آن به سمت طزرجان برويم.
ساعت 5 بعد از ظهر است. به داخل روستاي طزرجان رسيده‌ايم. روستاي بسيار بزرگي است. همگي خسته‌اند و صورت آن هایی كه كرم ضد آفتاب نزده‌اند به شدت سوخته است. مشغول قدم زدن در روستا هستيم تا به خانه محلي ديگري برسيم. درخت‌ها پر از شكوفه است و آب برفخانه روستا را سيراب مي‌كند. جماعت خستگان به خانه محلي مي‌رسند.

روز چهارم‌: ديشب اصلا راحت نخوابيدم. هوا سرد بود و خانه محلي فقط دو بخاري برقي كوچك براي گرم شدن داشت. تا صبح توي كيسه خواب لرزيدم. اينجا يك رستوران در روستاي طزرجان است. صبحانه بازهم مفصل است. مي‌خوريم و به سمت يزد راه مي‌افتيم. اتوبوس ما عوض شده. راه كوهستاني آمده را باز مي‌گرديم و در كم تر از يك ساعت و نيم به يزد مي‌رسيم... شهر بادگيرها!!!
اولين مقصد آتشكده زرتشتيان است. جايي‌كه آتش مقدس ورهرام چيزي در حدود هزار و پانصد سال است كه مي‌سوزد. آتش در پشت شيشه اي براي بازديد قرار گرفته است تا نفس انسان آن را آلوده نكند. بر كناره هيزم‌هاي مجمر عود مي‌سوزد.
بر در و ديوار آتشكده سخنان زرتشت نوشته شده و تنديس بزرگي از زرتشت بر ديوار نصب شده است. فضا بسيار روحاني است.
بعد از آتشكده زرتشتيان از زندان اسكندر و بقعه دوازده امام و نيز مسجد جامع و بازار يزد بازديد مي‌كنيم. يزد شهري كويري است. سر را به هر سو كه بگردانيد بادگيري مي‌بينيد. در بازار يزد گشت و گذار مي‌كنيم. ناهار باقالي پلو خوردم. هنوز كلي جا براي بازديد در يزد مانده است. بايد برويم به سمت باغ دولت آباد و سپس بازار تا هم اميرچخماق را ببينيم، هم قطاب و حاجي بادام بخريم و هم موزه آب را ببينيم.
باغ دولت آباد از آن مكان‌هايي است كه دل آدم در ميان كوير از ديدن آن شاد مي‌شود. عمارتي بسيار با شكوه داراي بادگيري با ارتفاعي در حدود چهل متر كه بسيار سرسبز و خرم است. به ياد باغ فين مي‌افتم.
امير چخماق عمارت بسيار بزرگي است. يك بناي بسيار باشكوه از معماري اسلامي. به سوهان فروشي حاج خليفه مي‌رويم. هواي داخل بسيار شلوغ و گرم است.
آب در ميان كوير موهبتي است. در گذشته‌هاي نه چندان دور زحمت كشاني بوده‌اند كه با كندن قنات به آب رساني مناطق خشك كمك مي‌كردند. در موزه آب علاوه بر اشياي بسيار ديدني كه خود نشان‌دهنده اهميت آب در كوير است عكس‌هاي زيادي از مقني‌ها به ديوار زده شده بود. مقني‌هايي كه در قنات‌ها كار مي‌كردند، آن ها در زير زمين تونل‌هاي طولاني مي‌كندند و آب را از دل كوه به پاياب خانه‌ها مي‌رساندند.
يزد شهر بسيار زيبايي است. تزیينات بنا‌ها از بيرون مختص به قوس‌هاي كاهگلي و بادگيرهاي زيباست. رنگي به جز رنگ خاك برازنده اين زيبايي‌ها نيست. ضمن آن كه از داخل گاه كاشي كاري و شيشه كاري با رنگ زنده خاك تلفيق مي‌يابد.
به سوي دخمه زرتشتيان در خارج از شهر مي‌رويم. در ميان زرتشتيان رسم بوده است كه مرده خود را به اين دخمه مي‌آورده‌اند و در بالاي اين دخمه قرار مي‌داده‌اند تا لاشخورها گوشت آن را بخورند و سپس استخوان‌هاي شخص فوت شده را در لفافي از سيمان در خاك دفن مي‌كرده‌اند. اين آداب و رسوم بر اين اعتقاد استوار است كه خاك را نبايد آلود. به ياد دارم كه جريان به خاك سپاري كوروش را در كتاب مردي از جنوب به همين شكل خوانده بودم. در اين جا دو دخمه ساخته شده است. يكي براي مردها و ديگري براي زن‌ها.
بازديد امروز از يزد به پايان رسيده است. امروز روز پرباري بود. شب به هتل مهر مي‌رويم. فردا راهي گرمه و مصر خواهيم شد. به هتل محل اقامت رسيده ايم. در محوطه هتل چرخي مي‌زنم. هتل مهر يك هتل سنتي بسيار زيباست كه تمام اتاق‌ها و محوطه هتل به شكل خانه اي قديمي‌ساخته شده است.
روز پنجم‌: امروز به سمت آبادي‌هاي مصر و گرمه خواهيم رفت. اما قبل از آن بايد سري به اردكان و ميبد و از همه مهم تر پير سبز چك چك بزنيم.
اينجا پير سبز چك چك است. از دور بر بلندي‌هاي كوه خانه‌هايي نمايان مي‌شود. راهنما راجع به اين مكان مذهبي زرتشتيان توضيح مي‌دهد: چك چك در شمال شرقي اردكان واقع شده است. زرتشتيان اين مكان را مقدس مي‌شمارند و در آن ساختمان‌هايي ساخته‌اند كه ديدني و باشكوه است. هر ساله زرتشتيان جهان براي زيارت و بجا آوردن نذرهاي خود به اين جا مي‌آيند.
در باب پيشينه چك چك گفته‌اند هنگامي‌كه يزدگرد سوم پادشاه ساساني از مهاجمان عرب مي‌گريخت خانواده او به شهر يزد پناه آوردند. تعقيب كنندگان به آن ها رسيدند و ملكه و فرزندش دوباره مجبور به فرار شدند. ملكه هنوز چندان از شهر دور نشده بود كه از فرط خستگي از پاي درآمد و فرزندانش هركدام به شهرهاي مجاور گريختند. سربازان عرب به تعقيب نيك بانو دختر يزدگرد پرداختند و به اين مكان رسيدند، اما كوه دهان بازكرد و نيك بانو را در خود پناه داد.
از كوه بالا مي‌رويم. شيب بسيار تند است. هوا ابري شده است. از بالا هر از چند گاهي برمي‌گردم و به دشت وسيع مقابل كوه نگاه مي‌كنم. هر لحظه انگار قرار است گرد و خاكي به پا شود و سواري عرب خيز بگيرد و با اسبش به سوي كوه تاخت كند... تند تر بالا مي‌روم.
هراز چندگاهي نوشته اي از سخنان زرتشت بر ديوار نمايان مي‌شود. مي‌رسم بالا. به زيارتگاه پير سبز چك چك رسيده ام. بايد كفش‌ها را در آورد و كلاه مخصوصي بر سر گذاشت. محيط بسيار آرام است و در ميان صحن زيارتگاه آتشي در حال سوختن است.
بوي عود زيارتگاه را پر كرده است. كمي‌آن سو تر در كنار ديوار از كوه آب مي‌چكد و كف زيارتگاه را خيس مي‌كند. آب بسيار سرد است طوري كه نمي‌توان بيش از چند ثانيه روي كف زيارتگاه ايستاد. قطرات آب «چك چك» كنان بر زمين مي‌افتند. زرتشتيان مشغول دعا خواندن هستند.
بعد از بازديد از چك چك به سمت ميبد راه مي‌افتيم. در ميبد سفال گري‌ها و برج كبوترخانه را مي‌بينيم و ناهار مي‌خوريم. به سمت روستاي گرمه حركت مي‌كنيم. در بين راه به شهر بسيار قديمي‌خرانق مي‌رسيم. خوش بختانه شهر در حال ترميم و بازسازي است. از بيرون شهر مناره جنباني به چشم مي‌خورد.
به سمت روستاي ساغند مي‌رويم. اين روستا هم قسمت قديمي‌و متروكي هم چون خرانق دارد. هوا تاريك شده و به كمك چراغ و فانوس در هزار توي شهر ساغند گردش مي‌كنيم. راهي تا گرمه نمانده و امشب را در گرمه خواهيم ماند. گرمه روستايي كويري با آب و هواي بسيار گرم و داراي نخلستان و كوير‌هاي بسيار زيبا است.
به گرمه مي‌رسيم. تاريكي هوا مانع از آن است كه چيز زيادي ببينيم. به خانه محلي مي‌رسيم. شخصي با ريش و موي انبوه به نام مازيار خوش آمدگوي ماست. كمي‌با او صحبت مي‌كنم. بعد از صحبت با مازيار آماده مي‌شويم تا براي شام به خانه او برويم.
خانه مازیار بسيار زيبا است. يكي از خانه‌هاي قديمي‌گرمه را بازسازي كرده و در آن زندگي مي‌كند. ضمن آن كه توريست هم مي‌آورد. همين الان چند نفر انگليسي مهمان او هستند. شام قورمه سبزي به همراه ماست محلي و سالاد شيرازي و دوغ است. مشغول كند و كاو خانه مازيار هستم. دم در دو شتر خوابيده‌اند.
سردر‌ها بسيار كوتاه است. هر از چند گاهي سر يك نفر به سقف مي‌خورد و صداي ناله بلند مي‌شود! چهره آدم‌هايي كه در خانه مازيار مي‌بينم بسيار فرهيخته است!! شب كمي‌در نخلستان قدم مي‌زنم. صداي طبيعت خيلي زيباست. يك لانه مورچه الان جلوي پاي من است. چراغ قوه را كه به سمت لانه مورچه‌ها مي‌گيرم به خيال اين كه روز شده همگي به داخل سوراخ مي‌روند! برمي‌گردم به خانه محلي و كيسه خوابم را پهن مي‌كنم و مي‌خوابم.
روز ششم: صبح زود بيدار مي‌شويم و براي خوردن صبحانه به خانه مازيار مي‌رويم. خانه او براي استحمام چهار دوش دارد. صبحانه حاضر شده است. چاي و نان و پنير و كره و عسل و باقي مخلفات را مي‌خوريم. نان اين جا كمي‌سفت است. احتمالا كمي‌جو در آرد نان وجوددارد.
به سمت كوير طرقبه مي‌رويم. در جاده اي كه منتهي به طبس مي‌شود در حال حركت هستيم. اين دور و اطراف گنبد‌هاي نمكي زيبايي هست. كمي‌جلوتر يك ميدان نفتي بزرگ وجود دارد كه گويا فعلا بهره برداري از آن به صرفه نيست چون با نمك آميخته شده است. اين بيابان واقعا ديدني است. هيچ نوع باكتري زنده در آن وجود ندارد.
پياده مي‌شويم و به ميان كوير مي‌رويم. مخلوط نمك و خاك چرب بر اثر تابش شديد آفتاب خشك شده و محيط زيبايي ساخته است.
كمي‌كه جلوتر مي‌رويم نمك‌هاي روي سطح خاك به پايان مي‌رسد و جاي آن را درختچه‌هاي گز و طاق مي‌گيرد. مكان غريبي است. مقصد بعدي روستاي مصر است. قسمت بيش تر مسير گرمه تا مصر آسفالت است ولي كمي‌از آن خاكي است. در آبادي‌هاي بين راه و در جايي كه چاه آبي وجود دارد مي‌ايستيم و آبي به صورتمان مي‌زنيم. آب كاملا شور است. بعد از يك ساعت به مصر مي‌رسيم. اين جا مصر است. روستايي در ميان شن‌هاي روان و البته داراي كشاورزي.
ناهار برنج و لوبيا چشم بلبلي داريم. بعد از ناهار كمي‌استراحت مي‌كنيم و براي شتر سواري به ميان شن‌هاي روان مي‌رويم. از مازيار خواهش مي‌كنم تا عكسي با هم بياندازيم:
شتر سواري در نوع خود تجربه جالبي است. گام شتر وزن خاصي دارد كه وزن شعر فارسي از آن ناشي شده است. بعد از شتر سواري سوار ميني بوس‌ها مي‌شويم تا پياده به ميان شن‌هاي روان برويم.
غروب را ميان شن‌هاي روان مشاهده كردن رخدادي است كه شايد ديگر نصيبم نشود. پس به خورشيد چشم مي‌دوزم. در دوردست مازيار دل بريده از تمامي‌آدم‌ها پياده راه مي‌رود و خورشيد در حال سقوط به پشت تپه ماهور‌هاست. در شب تاريك راه آمده را بازمي‌گرديم تا به گرمه برسيم. امشب شب آخر است.

ساعت 30:10 شب است. شب كوير پر از ستاره است. زير آسمان روشن و پرستاره در كيسه خوابم خوابيده ام. قرار است فردا زود حركت كنيم و پس از بازديد از نایین به تهران برگرديم. چقدر زود گذشت اين يك هفته...
روز پاياني‌: ظهر روز آخر ما به نایين رسيده ايم. نایین شهر شناسنامه دار و با قدمتي است. به جز بازار نايين كه به خاطر سيزدهم فروردين تعطيل است دو جا بيش تر براي بازديد نداريم. يكي مسجد جامع نایین و ديگري موزه پيرنيا. مسجد جامع نایین مسجد بزرگي است اما نه به بزرگي مسجد جامع يزد. در ميان حياط مسجد پلكاني توجه مرا به خود جلب مي‌كند. مطابق معمول پلكان به سمت پاياب مي‌رود و من از آن پايين مي‌روم. اين پايين از هواي بسيار گرم ظهر نایین خبري نيست و هوا به قدري خنك است كه بعد از ده دقيقه احساس سرما به آدم دست مي‌دهد! اين زيرزمين خنك چندان كوچك هم نيست و به جرات مي‌توان گفت به طور كامل زير مسجد را پوشش داده است.
براي ناهار خوردن به يك مجموعه توريستي مي‌رويم و سپس عازم موزه پيرنيا مي‌شويم. در اين موزه دستاوردهاي زندگي كويري به مشاهده گذاشته شده است ضمن آن كه مي‌توان از كارگاه عبا بافي و نيز كارگاه سفال سازي ديدن كرد.
ساعت 9 شب در تهران چهارراه وليعصر هستیم. مسافرت بي‌نظيري بود. با همه خداحافظي مي‌كنم. امشب را بايد با تمام وجود خوابيد و از فردا بايد براي همه از خوبي‌هاي اين مسافرت گفت. شب تهران مثل هميشه زيبا اما شلوغ است.
دوستت دارم ای مادر